در حال بارگذاری ...
...

بهرام بیضایی پس از انقلاب از "مرگ یزدگرد" تا "افرا یا روز می‌گذرد"، در مجموع شش نمایش را به صحنه برده است که این رقم با توجه به توانمندی‌های او در زمینه کارگردانی و نگارش نمایشنامه‌های بیشتر از این رقم، خبر از حضور کمرنگش در صحنه می‌دهد.

بهرام بیضایی پس از انقلاب از "مرگ یزدگرد" تا "افرا یا روز می‌گذرد"، در مجموع شش نمایش را به صحنه برده است که این رقم با توجه به توانمندی‌های او در زمینه کارگردانی و نگارش نمایشنامه‌های بیشتر از این رقم، خبر از حضور کمرنگش در صحنه می‌دهد.

رضا آشفته
بهرام بیضایی پس از انقلاب از "مرگ یزدگرد" تا "افرا یا روز می‌گذرد"، در مجموع شش نمایش را به صحنه برده است که این رقم با توجه به توانمندی‌های او در زمینه کارگردانی و نگارش نمایشنامه‌های بیشتر از این رقم، خبر از حضور کمرنگش در صحنه می‌دهد.
بهرام بیضایی در سال 58 مرگ یزدگرد را کارگردانی و اجرا کرد. بعدها همین نمایش تبدیل به یک فیلم بلند سینمایی شد. این نمایش درباره زندگی یزدگرد سوم، آخرین پادشاه سلسله ساسانی است که به دست آسیابانی به قتل می‌رسد. این متن که پیش از انقلاب هرگز مجوز اجرا نمی‌گرفت، پس از سقوط رژیم پهلوی دوم، توسط بهرام بیضایی اجرا ‌شد.
کارنامه بندار بیدخش
بهرام بیضایی درسال 76، درست در اولین سال دولت هشتم، موفق به اجرای نمایش "کارنامه بندار بیدخش" در تالار چهارسوی تئاترشهر شد و این نمایش در بهار سال 77 هم ادامه یافت. این که پس از سال‌ها این امکان برای بیضایی مهیا شده بود تا خود را به عنوان کارگردانی صاحب سبک و اندیشه در صحنه بیان کند از جمله اتفاقات نادر و زیبایی بود که در آن دوره انجام شد که پس از آن در دولت نهم هم ادامه یافت.
در این اثر مهدی هاشمی و پرویز پورحسینی بازی می‌کنند و در مدت زمانی نزدیک به یک ساعت و نیم در صحنه‌ای کوچک و به دو نیم شده، متن نمایش را بیان می‌کنند. این نمایش بخشی از دلیل تمایل بیضایی به استفاده از بازیگرانی خاص را بیشتر نمایان می‌کند. این نمایشنامه روایت اسطوره‌ای تقابل دانش و قدرت است. روایتی که از ذهن هنجار گریز نویسنده برمی‌آید.
این نمایش در اصل روایت بیضایی از داستان اساطیری و کهن جمشید، پادشاه اسطوره ای ایران است که با نیرویی اهورایی زمین را گسترده می‌کند و جام جم را به دست می‌آورد که در آن همه جهان را می‌توانست ببیند. البته نگارنده نمایشنامه در کنار طرح قصه افسانه‌ای، به بیان واقعیت نانوشته فعالیت خردمندان در کنار جمشید اشاره می‌کند که در طول قرن‌ها به گونه‌ای دیگر روایت شده است.
"بانو آئویی"
او هم‌چنین در همین سال 77 موفق به اجرای نمایش ژاپنی "بانو آئویی" شد. این اثر نوشته میشیما یوکیو و تنها اثری است که بیضایی بدون آن که نمایشنامه آن را خود نوشته باشد، بر صحنه می‌برد. این اثر در اصل پایان‌نامه بازیگری مژده شمسایی، همسر بیضایی، است که در زمستان سال 76 آن را ابتدا در سالن کوچک نمایش دانشکده هنر و معماری بر صحنه می‌برد و سپس در تئاتر شهر آن را اجرا می‌کند. متنی که متکی به شیوه‌های ژاپنی است. بیضایی در دهه 40 تحقیقی در رابطه با تئاتر ژاپنی منتشر کرده بود.
"شب هزار و یکم"
بیضایی سپس در سال 82 با نمایش "شب هزار و یکم" در سه اپیزود به مسأله خرد در سه دوره باستان، پس از اسلام و دوره رنسانس فکری (قاجار) پرداخت. این هنرمند در سال 82 نمایش "شب هزار و یکم" را در تئاتر شهر اجرا می‌کند. این اثر که به صورت اپیزودیک روایت می‌شود، مروری بر ظلم‌هایی است که طی قرن‌ها بر زن ایرانی می‌رود. قصه از گذشته‌های دور شروع می‌شود، در اپیزود دوم روایتی از تسلط خلفای عباسی بر ایران و رفتار نامناسب با زن ایرانی شکل می‌گیرد و در بخش سوم شرایط امروز جامعه بیان می‌شود.
این نمایش تنها اثر صحنه‌ای این کارگردان صاحب نام ایرانی است که از زبان امروز جامعه در بخشی از آن استفاده شده است. انگار بیضایی به این موضوع بیش از پیش پی می‌برد که هر چند تماشاگران با اشتیاق فراوان به تماشای آثار او می‌نشینند و بلیت‌های نمایش چندین هفته پیش از آغاز اجرا پیش فروش می‌شود، ‌اما مخاطب کمترین بهره اندیشه‌ای را از اثر می‌برد. چون بیان سنگین و خاص نمایش در اصل مانعی برای برقراری ارتباط مخاطب به حساب می‌آید.
"مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین"
"مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین"، اثر نمایشی بهرام بیضایی است که در سال 84 اجرا شد. وی در پاییز سال 83 کار نگارش این متن را به پایان رسانیده بود و پس از ماه‌ها گمانه‌زنی در مورد حضور یا عدم حضور وی در تئاتر شهر در اوایل همین سال، گروه خود را آماده کرده و تمریناتش را آغاز کرده بود، تا سرانجام در دوازدهم خردادماه‌، البته با اندکی تأخیر، اجرای "مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید" در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر، آغاز شد.
این نمایش در مورد زن و شوهری است که هر دو یک خواب می‌بینند. نوید ماکان که استاد اخراجی دانشگاه است،‌ به روانپزشک مراجعه می‌کند و حتی از خواب‌هایش به پلیس شکایت می‌برد و البته سرانجام خواب‌هایش به واقعیت می‌پیوندد. بیضایی با نمایش "مجلس شبیه در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین" از دل تاریخ به دنیای معاصر آمده تا از نزدیک درباره مسایل امروز ما –ایرانیان- نقد و گفت‌وگو ایجاد کند. در این نمایش شاهد گذر بیضایی از زبان خاص خود هستیم. وی در این نمایش به طور کامل با زبان امروز سخن می‌گوید. هر چند وزن کلام و شعرگونه بودن دیالوگ‌ها در برخی از صحنه‌ها هم‌چنان تعلق نمایش به نگارنده‌اش را نشان می‌دهد. این اثر به جهت ساختار و مضمون نیز با دیگر آثار نمایشی بیضایی متفاوت است. به این جهت که موضوع آن به مسایل سیاسی روز اشاره دارد. مسایلی که بیضایی در هیچ کدام از آثار صحنه‌ای خود به این وضوح به آنها نپرداخته بود.
"افرا"
بهرام بیضایی پس از آن چند بار تصمیم گرفت که افرا یا یک نمایش دیگر را اجرا کند. عدم توافق بر سر مسائل مالی مانع از تحقق این اتفاق می‌شد تا این که در آغاز سال 86 مرکز هنرهای نمایشی برای آن که یک بار دیگر تئاتر را به حال و هوای گذشته برگرداند، از بسیاری از کارگردانان پیشکسوت و حرفه‌ای دعوت به کار کرد. بیضایی هم یکی از این افراد بود که قرار شد تا آبان ماه امسال نمایش "افرا یا روز می‌گذرد" را در تالار اصلی تئاتر شهر اجرا کند. متأسفانه زمان اجرا به دلیل طولانی شدن زمان بازسازی تالار اصلی به 4 آذر موکول شد. یک‌بار دیگر این زمان به دلیل همزمانی تعمیرات در تالارهای دیگر مجموعه تئاتر شهر تغییر کرد. این بار زمان اجرا به 12 دی‌ماه در تالار وحدت منتقل شد، چون در این ماه نوبت به اجرای نمایش "ملاقات بانوی سالخورده" به کارگردانی حمید سمندریان در تالار اصلی تئاتر شهر نیز بود. بیضایی نمایش "افرا یا روز می‌گذرد" را به جای "سهراب کشی" اجرا می‌کند که بنابر توافق بیضایی با مرکز هنرهای نمایشی به وقوع پیوست. سهراب کشی هم از آخرین دست نوشته‌های بیضایی به شمار می‌آید.
افرا یا روز می‌گذرد یکی از نمایشنامه‌های بیضایی است که در سال 77 نوشته شد و در سال 81 توسط انتشارات روشنگران منتشر شده است، در این متن باز هم روایتی از ظلم به زن در رهگذر زمان دیده می‌شود و به نظر می‌رسد نویسنده در ادامه اثر قبلی خود هم‌چنان در جهت به‌کارگیری از زبان رایج امروز تلاش می‌کند.
افرا یا روز می‌گذرد، یک نمایش درباره زمانه معاصر است.
یک محله در حال نو شدن است. محله‌ای که به یک خانواده اشرافی و قجری تعلق دارد، بین یک عده آدم زیر متوسط تقسیم شده است. با آن که محله نونوار می‌شود اما طرز فکر بعضی از آدم‌ها هنوز عوض نشده است. افرا یک معلم ساده، باوقار و زیباست. او که می‌خواهد روی پای خود بایستد و کمک حال خانه و زندگی‌اش باشد،‌ به دروغ خود را منتظر پسرعمویی معرفی می‌کند که قرار است بیاید تا با هم ازدواج کنند. افرا که برای کار به عنوان معلم سرخانه وارد خانه شازده قجری شده است، با پیشنهاد ازدواج از سوی مادر شازده روبرو می‌شود. شازده که به دلیل محبت‌های بی‌دریغ، تبدیل به کودکی رشد نیافته شده است، از این که صاحب معلم زیبایی مانند افرا می‌شود، خوشحال به نظر می‌رسد. اما افرا نمی‌پذیرد و همین باعث شکستن غرور فاخر و اشرافی مادر شازده می‌شود. او درصدد انتقام برمی‌آید. اول اینکه پس از بیماری مادر افرا که قادر به کار کردن و کلفتی در این خانه نیست، افرا برای چنین منظوری واداشته می‌شود. دوم در یک شب که مهمانی بزرگی در این خانه برگزار شده است، اشیایی از میهمانان به سرقت می‌رود، مادر شازده آنان را راهی می‌کند و باز افرا در پاسخ به این محبت مادر شازده جواب نه را پیش می‌کشد. اینجاست که این دزدی ساختگی به دزدی‌های مدام فروشگاه بزرگ محل گره می‌خورد، و طی توطئه و دسیسه‌ای چندگانه افرا دزد معرفی و به بازداشتگاه کلانتری محل منتقل می‌شود. پاسبان پیر و فرتوت که روزهای آخر رسیدن به بازنشستگی را طی می‌کند و یک عمر به نظرش بیهوده خدمت کرده است، از آنجا که به پدر افرا -استوار شهید- به عنوان یک الگو مدیون است،‌ درصدد برمی‌آید که ته و توی ماجرا را دربیاورد، از طرف دیگر شبی شازده زبان به اعتراف می‌گشاید و ارزیاب که در خانه آنها مشغول رتق و فتق امور اداری و بازرگانی است، با شنیدن این اعتراف‌ها،‌ از او اعتراف مکتوب می‌گیرد که افرا در این خانه دزدی نکرده است و افرا هم پس از این واقعه و آگاه شدن به دسیسه مادر شازده، می‌گوید که اجناس خریداری شده از فروشگاه که در خانه آن‌ها بوده است، از طرف مادر شازده به آنها هدیه شده است. این زن که یک عمر با فخر و غرور صادقانه به خدمت مردم و بچه‌هایشان مشغول بود، امروز با دلی شکسته و روحی بی‌قرار به خانه برمی‌گردد، در حالی که زخمی بر جسم و جان مادر و برادرش دیده می‌شود ... شخصیت نویسنده نمایش، یا همان پسر عموی خیالی، به بهانه ناامیدانه بودن پیان نمایش برای پایان دادن به تلخی‌های این واقعه تراژیک، وارد گود می‌شود تا با حضور خود در واقعیت حاکم بر صحنه، و ازدواج با افرا تا حدودی از تلخی‌های آن بکاهد، اما با حضور خود بر این تلخی‌ها می‌افزاید. این حضور بر حقیقت مانندی اثر، روابط و باورهای حاکم بر فضا بیشتر تأکید می‌کند و به گونه‌ای به عنوان یک منجی باعث تلخ‌تر شدن همه چیز می‌شود.
در این نمایش 10 راوی داریم که هر یک بخشی از حقایق مرتبط با زندگی خود و افرا را بیان می‌کنند. اینان جزیی از افراد همین محله هستند و آنچه درباره تحولات و دگرگونی‌های این محله می‌گویند، به گونه‌ای به حال و هوای افرا و اتفاقات مرتبط با او می‌گذرد. 10 راوی که تا نزدیکترین نقطه حضور در کنار یکدیگر پیش می‌روند، اما به جای برقراری گفت و گو، هم چنان به تک‌گویی می‌پردازند گویی هیچ لحظه‌ای بین اینان ارتباطی دوسویه برای درک یک واقعیت و ایجاد ارتباطی عاطفی و حسی به عنوان انسان برقرار نمی‌شود. همه در حال تک‌گویی هستند و هیچ ارتباطی شکل نمی‌گیرد. مگر چنین امری ممکن است؟! این نوعی برخورد دراماتیک با موضوعی ژرف و جامعه‌شناسانه از حقایق پیرامونی ما ایرانیان است. ایرانی که در طول تاریخ در چهارراه تاخت و تاز زورمداران قرار گرفته است و فاتحان و پادشاهانی که هرگز فرصت گفت و گو کردن به رعیت خود را نداده‌اند. در این دولت‌های زورمدار، تک‌گویی به عنوان حکم لازم الاجرا بر این جماعت دیکته می‌شد،‌ و آنان کورکورانه حاضر به اجرای مو به موی آن بوده‌اند و هر فاتحی به عنوان منجی با استقبال اینان روبرو می‌شد تا بلکه از زورمداری‌های فاتح قبلی رهایی یابند و به همین ترتیب!
این جریان بر ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان تأثیر نامطلوب گذاشته و هرگز حتی در نزدیکترین ارتباطات خانوادگی هم حاضر به برقراری گفت و گو نبوده‌ایم. از بین بردن این نقیصه نیاز به گذر زمان دارد، تا پس از یک بازیابی فردی و هویتی و آگاهی به داشته‌های افتخارآمیز فرهنگی و تسلط بر امتیازات اولیه انسانی،‌ چنین رویکردی به عنوان یک اصل بنیادین در رابطه بین آدم‌های اینجایی حاکم شود.
روایت و روایتگری بنیان ساختاری افرا یا روز می‌گذرد را پدید می‌آورد. در یک فضای سیال به لحاظ زمان و مکان، و در عبور و مرور وسایل صحنه مدام یک واقعه جدید روایت می‌شود. راویان با تغییر زاویه نورها در صحنه می‌آیند و می‌روند و بخشی از حقایق تراژیک مرتبط با زندگی این زن معلم را برای خود و تماشاگران واگویه می‌سازند. یک واگویه جمعی که از منطق دانای کل یا حضور نویسنده فعال تبعیت می‌کند. در این آمد و شدها، نور و طراحی صحنه و لباس به عنوان عناصر ارگانیک و اساسی بصری صحنه نقش مؤثری را ایفا می‌کنند. برخلاف آنچه که بیضایی تاکنون قبلاً به تکنیک کمتر به طور مستقیم در ارائه میزانسن بها می‌داده است، امکانات نور و فضای بزرگ تالار وحدت در خدمت این اجرا بوده‌اند. نور به عنوان یک رکن اساسی در شکل‌دهی میزانسن‌ها و فضاسازی سیال افرا یا روز می‌گذرد نقش دارد. یک مستطیل در حد یک گلیم و فرش، بیانگر خانه حقیرانه مادر افراست. نورهای کنگره‌دار و باشکوه دم از عظمت خانه اشرافی شازده قجری می‌زند. نور موضعی خلوت دوچرخه‌ساز را بیان می‌کند و یک نور افقی و مورب بیانگر یک کوچه طویل و پر از نور است، که زمان بازگشت دوباره افرای معلم از زندان را نشان می‌دهد و ... نور در خدمت حرکت‌ها، فضاسازی‌ها و ایجاد حس‌های متنوع است.
طراحی صحنه هم به شکل موجز و با تکیه بر شکل‌های المانی و نشانه‌ای، خیلی زود تغییر موقعیت‌ها را در صحنه تداعی می‌کند. یک در با جابه‌جا شدن، دو مکان متفاوت را نشان می‌دهد. چند تابلو بیانگر فروشگاه‌های عمومی حاضر در محله است و به همین ترتیب یک میز می‌تواند کلانتری و منزل نویسنده را نشان دهد. چند میله هم به راحتی زندان را تداعی می‌کند. همه این اشیا با چرخ و حضور افراد پشت صحنه در حال عبور و مرور مداوم است، و در نهایت از هم‌سویی اینهاست که یک ضرباهنگ لطیف و دقیق بر صحنه حاکم می‌شود و هر لحظه با حس و تصویر ناب در مقابل دیدگان تماشاگر قرار می‌گیرد. موسیقی هم در ابتدا و انتها به عنوان یک دعوت‌کننده و ایجاد تمرکز در خدمت اجراست.
اما بازیگران بنابر فراخور نقش، از یک زبان و بیان ویژه برخوردار نشده‌اند، و هر یک حضور متفاوتی نسبت به دیگری دارد و در این جامعه نوعی و نمونه‌ای که تقابلی بین دانایی و نادانی صورت می‌گیرد، برخی هنوز با واژگان زورمدار حرف می‌زنند. برخی هنوز با کلمات فاخر ابراز وجود می‌کنند، برخی مظلومانه دم از انسانیت می‌زنند و برخی آگاهانه‌تر واژگان را برای ابراز بودن احساس می‌کنند و هر یک حضور متفاوتی نسبت به دیگری خواهد داشت. این هدایتگری در جریان فردی بازی‌ها هم تأثیرگذار بوده است. بنابراین در همگامی با هم بازیگران حضور خود بر صحنه را ابراز می‌کنند. شاید در این بین مرضیه برومند در ارائه نقش مادر شازده با توجه به اقتداری که در میان کلمات دارد، کمی حضور محسوس‌تری در صحنه داشته باشد، در مقابل شازده به دلیل ضعف بیانی حضورش هم به ظاهر کم‌رنگ‌تر جلوه کند اما اعترافات اوست که بر این حضور و بازی اقتدار می‌بخشد و باعث سرافکندگی و شکست همیشگی مادر خود می‌شود. این اقتدار هم به نوعی به برخوردهای متین و منطقی افرا برمی‌گردد که مرعوب شخصیت شازده نمی‌شود و به او می‌آموزد که خود را رفته رفته پیدا کند و این گونه تغییر اساسی در زندگی‌اش ایجاد کند و ...
مژده شمسایی هم با توجه به شخصیت دانا و مظلوم افرا که در چنبره ظلم و نادانی افتاده است، از این بازی سربلند بیرون می‌آید، نحوه راه رفتن‌ها، ادب حاکم بر گفتار و ایستادگی جانبدارانه‌اش لحظه لحظه این بازی پر از حس و عاطفه را در صحنه به وجود می‌آورد، اما منطق حاکم بر اجرا طوری است که از احساساتی شدن پرهیز شده تا با غلبه بر این احساسات تفکر و استدلال بر این وقایع جمع تماشاگران را به منطقی مؤثرتر رهنمون سازد.
هدایت هاشمی در قالب پاسبان حضور طنز و لطیفی دارد، گویی او مزه مجلس است و با شیرین کردن لحظه‌ها سعی بر آن دارد تا از تلخی حوادث بکاهد. ارزیاب هم با بازی بهرام شاه‌محمدلو بر خستگی‌پذیر شدن گفتارها و رفتارهای رسمی و اداری دلالت می‌کند. دوچرخه‌ساز که دم از عشق می‌زند، در لحظه شنیدن خواستگار داشتن افرا هوس‌های خود را آشکار می‌سازد و به ویرانی و هو کشیدن افرا تن می‌دهد و مهرداد ضیایی در این رابطه سنگ تمام می‌گذارد. حسن پورشیرازی هم با آن نگاه‌های وحشی و هوسناک که بویی از دسیسه و انتقام می‌دهد، سهیلا رضوی مظلوم است و محمدرضا زادسرور یک دانش‌آموز و برادر زخم خورده که خود را برای رویارویی با حقایق تلخ‌تر آماده می‌سازد.
مجموع این بازی‌ها دست در دست هم می‌دهد تا تغییرات مثبت اجتماعی برای یک فردای روشن در فردیت همه نمودار شود. "روز می‌گذرد" بخش دیگری از نمایشنامه افراست که دورنما و چشم‌انداز روشنی را برای این موقعیت در نظر می‌گیرد، شاید همین رویایی باشد که برخی در خلوت خود بپندارند که چرا باید بیضایی این همه سفید و روشن همه چیز را جمع‌بندی کند؟!